ماجرای نیمروز ۲: ردّ خون رشد کارگردانی و بلوغ نسبی فیلمساز در طراحی و ساختار خود را نشان میدهد اما در روایت، جای خود را گم کرده و نمیداند در کجای اثر بایستد و چه تصمیمی برای سرنوشت کاراکترهای خود بگیرد.
گروه فرهنگ و هنر- مرتضی ماکنالی: رشد فنی مهدویان در فیلم ماجرای نیمروز ۲: ردّ خون، در مقایسه با آثار قبلی وی کاملا هویداست. فیلمساز از تلاش برای خلق تصاویر شبه مستند و غیرسینمایی فاصله گرفته و با حفظ ساختار تصویری فیلمهای قبلی خود، فاصله دوربین و کاراکترها را کمتر کرده و به آنها نزدیکتر شده است. به غیر از دو سه سکانس، دوربین از پشت شیشه اتاقها تصویر نمیگیرد و در بیشتر موقعیتها به درون میرود و به رابطه آدمها نزدیک میشود. مهدویان در فیلم اخیر به میزانسنی رسیده که هم سینماییست و هم متفاوت از فیلمهای دیگر. فیلم در نماهای بیرونی هم بهتر از ماجرای نیمروز یک عمل میکند و در تصاویر لانگشات خوبی ثبت میکند.
تغییر رنگ فیلم و نزدیک کردن آن تصاویر به رنگ عکسها و تصاویر به جا مانده از آن دوران، حرکت دوربین و نوع قاببندی سینمایی- مستند، تلاقی و برخورد دیالوگ بازیگران با هم، پرهیز از ژستهای معمول سینمایی در دیالوگگویی، موسیقی حداقلی و صرفا در برخی موقعیتها از ویژگیهای فیلمسازی مهدویان است که از مستند روزهای زمستان آغاز میشود و گام به گام به جلو میرود و در نهایت به آخرین فیلم میرسد میرسد. ماجرای نیمروز ۲: ردّ خون که به اختصار ردّ خون میگوییم، بلوغ نسبی فیلمساز در ساختار برگزیده است.
همانطور که از اسم فیلم مشخص است، ردّ خون در ادامه ماجرای نیمروز ساخته شده و شرایط تقریبا در همان موقعیتها میگذرد. ماجرا، ماجرای مواجه نیروهای انقلاب با سازمان مجاهدین خلق است اما این بار در قالبی دیگر. عملیات مرصاد یا به قول متجاوزان، فروج جاویدان.
اما این بار فیلمنامه بر داستان و وقایع متمرکز نیست و بیشتر از درون این روایت تاریخی، آدمها و کاراکترهای خود را دنبال میکند. از طرف دیگر ماجرا از زاویه خودیها روایت نمیشود و دوربین را به سمت سازمان مجاهدین (منافقین) هم میبرد اما حلقه وصل این دو فضا، یک عنصری مشترک است. سیما خواهر و همسر دو نفر از نیروهای اطلاعات.
فیلمساز سعی میکند تغییرات گذر زمان از 60 تا 67 را در رفتار کاراکترها و جایگاه شغلی و خُلق و خوی افراد نشان دهد. صادق که در قسمت اول یک نیروی تازهکار اما کاربلد بود، در قسمت دوم به یکی از مسئولان اصلی اطلاعات تبدیل شده است. جدیتر، شکاکتر، کمی عصبیتر و کماحساستر از قبل نشان میدهد. صادق در قسمت اول، ردّ عباس زریباف را میزند و با وجود مخالفت اغلب همکاران خود بر نظرش پافشاری میکند. در قسمت دوم این وجه از شخصیت صادق پررنگتر میشود و همچنان به وحید نظری، توّاب و دوست دانشگاهی مسعود، مشکوک است و به میدانهایی که مسعود به او میدهد منتقد است. صادق به افشین هم مشکوک است و این شک به دلیل نسبت فامیلی افشن با کمال تا حدودی به کمال هم تسرّی پیدا میکند.
در سال 67 انگار دیگر احساسات در صادق جایی ندارد. وقتی در عملیات که ترتیب میدهد یکی از اعضای به شهادت میرسد، صادق مغموم نمیشود و در جواب مافوق خود با عصبانیت میگوید: «هر عملیاتی یک سرش برده یک سرش باخت.» از زبان کمال هم میشنویم که برای صادق رفاقت در این مسائل هیچ اهمیتی ندارد. وقتی هم ترور دوست و همکار قدیمیاش را میبینید، به او میدود اما باز هم دریغ از قطرهای اشک و غمی نمایان. این همان صادقی است که برای شهادت رجایی و باهنر در قسمت اول آنگونه گریه میکرد. فیلمساز از صادق در ردّ خون یک نیروی اطلاعاتی حرفهای ساخته که اغلب فرضیات و تشکیکهایش نسبت به افراد درست از آب در میآید اما تا حدود زیادی بُعد انسانی و عاطفی صادق از او گرفته شده و این ویژگیها نسبت مخاطب با شخصیت صادق را مخدوش کرده و از درجه سمپاتیک شخصیت او که در قسمت اول وجود داشت، تا حد زیادی میکاهد.
کمال، عضو موثر دیگر آن تیم اطلاعاتی در ماجرای نیمروز۱ بود که صادق در سال ۶۷ او را در منطقهای مرزی در غرب کشور پیدا میکند. کمال به مناطق مرزی رفته و در آنجا خدمت میکند. از کارهای جهادی گرفته تا کمک به انتقال بیماران به بیمارستان. در سکانس معرفی کمال، میبینیم که در این هفت سال کمال از قبل تندتر شده و برای کمک به مردم در برابر ممانعت کنندگان بیسلاح، اسلحه هم میکشد. کمالِ ناراضی از اتفاقات ماههای آخر جنگ، باز هم عملگرا و تکلیفگراست و بعد از درخواست صادق دوباره به گروه ملحق میشود.
با همه اینها کمال کمال مثال افرادی است که در راه انقلاب از هیچ چیز مضایقه نکردهاند و مطالبه مادیای هم از هیچ سازمان و نهادی ندارند و تندهای ظاهریشان ناشی از شدت تضادی است که بین آرمانهای مدنظر خود با شرایط جاری در مناسبات اجتماعی و سیاسی میبینند و واکنش و بروز بیرونی این تضاد گاهی با تندی کلامی هم توام میشود. از رفتارش در سکانس ابتدایی گرفته تا واکنش به پیگیریهای صادق، خواهرش، پایان جنگ و نظرش از تعبیر امام درباره قطعنامه و نوشیدن جام زهر، همه در چارچوب شخصیت کمال میگنجد. اما پرداخت فیلمساز بهگونهای است که بعضی از این رفتارهای او را کمیک و خندهدار میکند. کمال تندتر شده اما این تندی مخاطب را میخنداند.
و اما مسعود، عضو دیگر تیم اطلاعاتی در ماجرای نیمروز یک. مسعود که تصور میشد بعد از ماجرای قتل وحشیانه برادرش کمتر برای اعضای دستگیر شده مجاهدین خلق دلسوزی کند، همچنان با وحید نظری ست و دلسوزی برای عناصری که از نظر او فریب خوردهاند، ادامه دارد. البته این دلسوزی مانع از فعالیت او در اطلاعات نشده و او همچنان وظایف خود را انجام میدهد. وحید را برای شناسایی با خود میبرد با وحید به عروسی خواهر وحید میرود، کاری که صادق او را از انجامش نهی میکند و میگوید: برای چی دوره افتادی و اینو با خودت این ور و اون ور میبری (نقل به مضمون). صادق همچنان به وحید بیاعتماد است اما مسعود در این ۷ سال همکاری به وحید تقریبا اعتماد پیدا کرده و حتی او و خواهرش را در اتاق تنها میگذارد. با این حال کسی که نسبت افشین با سیما را کشف میکند، مسعود است و مسعود به سرعت اطلاعات به دست آمده را در اختیار صادق میگذارد.
دوراهی که فیلمساز در قسمت اول در جلوی پای حامد (مهرداد صدیقیان) قرار میدهد، این بار این دوراهی را پررنگتر و در برابر سه نفر قرار میدهد. دوراهی مسعود- وحید و دوراهی کمال- سیما و افشین- سیما. مسعود از دوراهی رها میشود اما افشین و کمال در آن در دوراهی باقی میمانند. و اساسا خط اصلی داستان همین است و عملیات مرصاد بستری برای روایت قصه است.
همین نوع روایت و گزینش فیلمساز باعث میشود جنگ و عملیات مرصاد فاصله زیادی با آنچه که در تاریخ دفاع مقدس رخ داده فاصله زیادی داشته باشد. حمله سازمان مجاهدین به ایران در شرایطی رخ میدهد که جنگ پایان یافته و بسیاری از نیروهای مردمی و نظامی در منطقه جنگی فاصله گرفتهاند و به تعبیری جبههها خالی از رزمنده است. تلاش وسیعی برای گسیل نیروها به منطقه میشود تا پیشروی منافقین به داخل خاک ایران متوقف شده و این واقعه در نهایت به پیروزی نیروهای خودی به پایان برسد. فیلم روایتی در این باره ندارد و فقط عباس زریباف در دیالوگی میگوید نیم ساعت زودتر از برنامه رسیدیم و میتوانیم استراحت کنیم.
درگیری و قفل شدن منافین در تنگه چهارزبر و آغاز عقبنشینی از آن منطقه در تاریخ جنگ هم روایت شده است و تلاش فیلمساز در پرداخت این سکانسها که از منظر سینمایی خوب است اما نمیتواند به درستی آن واقعه مهم را بازسازی کند. در فیلم، آنچه که این لشکر را متوقف میکند و موثرتر از دیگر نیروها عمل میکند، یک هواپیمای جنگی است که با مهماتی که بر سر این لشکر گیر افتاده در تنگه میریزد، ضربه اصلی را به آنها میزند و از آن به بعد دستور عقبنشینی صادر میشود. درواقع یک هواپیمای جنگی سرنوشت این عملیات را رقم میزند. در پلانها و سکانسهای جنگ، چندان از درگیریهای جدی بین دو جبهه خبری نیست و در نیروهای نظامی ایران تجهیزات نظامی مانند تانک و آر پی جی دیده نمی شود، بیشتر درگیریها با اسلحه است. فیلمساز در پاسخ به چنین ابهامی میگوید: «فیلم ما درباره عملیات نیست بلکه داستانی دیگر را در دل عملیات پیش بردهایم.»
اما این هدف، آسیبی جدی به سنجش خطر مجاهدین خلق و ابعاد عملیات مرصاد وارد میکند و اهمیت این عملیات را در چشم مخاطب تقلیل میدهد. طبق اطلاعات موجود کل منافقین با 5 هزار نفر و 120 تانک به ایران حمله کردند و شکست آنها سختتر از آن چیزی بود که در فیلم نشان داده میشود.
فیلمساز در جبهه مجاهدین خلق یا منافقین، به دو شخصیت زن (سیما و همسر عباس زریباف) نزدیک میشود. نزدیک شدن به این دو نفر و آشنایی مخاطب با علایق و انگیزه آنها خواهناخواه به نوعی همراهی مخاطب را با این دو در پی دارد و این دو عضو سازمان تروریستی را با جزئیاتی که برایشان میسازد، تا حدودی متمایز از کل سازمان و نیروهای با سابقهاش میکند.
سیما در حین اشغال اسلامآباد به دنبال مادر بچه پیدا شده میگردد، پلانی از شلیک او نشان داده نمیشود و در با عباس زریباف دعوا میکند. سیما در دوران اسارت، ترجیح میدهد به این گروه بپیوندد و به طور طبیعی تمایز مشخصی با دیگر اعضا دارد. اما عجیب است که این سیما، با مشاهده جنایات سازمان در اسلام آباد سکوت میکند و دوربین هیچ نمایی از تاثر و ناراحتی او از این اتفاقات نشان نمیدهد. معلوم نیست سیما با مجاهدین موافق است یا مخالف. فیلمساز بدون توضیح در موقعیتهایی که میتواند پازل شخصیت سیما را تکمیل کند، از او فاصله میگیرد و درواقع شخصیت سیما تکمیل نشده و در تناقض و ابهام باقی میماند.
فیملساز برای متمایز کردن سیما و همسر عباس زریباف علاوه بر آن اعترافات در یادداشتها و دغدغه آن دو برای بازگشت به تهران و رسیدن به بچههای خود، مولفههای دیگری هم ارائه میدهد و آن تفاوت رفتاری سیما با دیگر اعضای سازمان است. برجسته شدن خباثت عباس زریباف، جنایات او و دیگر اعضای سازمان در اسلامآباد غرب، در برابر انفعال سیما و همسر عباس، رها کردن مجروحان و دادن نارنجک به آنها برای کشتن خود و خودکشی مجروحان با نارنجک در برابر کمک سیما به همسر مجروح عباس و اعتراض و دعوای سیما و همسر عباس به عباس، بیاعتنایی عباس به همسرش، درخواست همسر عباس در لحظات آخر زندگی و در قسمت دیگر فیلم ادامه همکاری وحید با منافقین و تروری که در سکانسهای پایانی توسط خواهر وحید انجام میشود، تلاش فیلمساز برای متمایز کردن سیما و در مرتبه بعدی همسر عباس از دیگر عناصر سازمان است.
فیلم تا حد زیادی موفق به ایجاد این تمایز و تفاوت میشود و دلسوزی فیلمساز برای سیما و همسر عباس به عناصر این سازمان برای مخاطب تسری نمییابد و حتی نگاه منفی به اعضای این سازمان و اقدامات آنها با ترور در دقایق پایانی فیلم، پررنگتر هم میشود.
اما تکمیل نکردن پازل شخصیت سیما _ این کاراکتر که چالش اصلی فیلم را شکل داده و درگیری و دعوا بین صادق و کمال و افشین را موجب شده است_ نگاه فیلمساز در قضاوت کمال و افشین و صادق و انتخاب راه عادلانه برای برخورد با او را دچار خدشه میکند.آیا سیما باید بازداشت شود؟ آیا سیما به کشور و ملت خود خیانت کرده است؟ چه مجازاتی برای او باید در نظر گرفت؟ سیما در انتخاب بین مجاهدین و جمهوری اسلامی کدامیک را انتخاب میکند؟ صادق، برادر و همسرش چه رفتاری باید با او داشته باشند؟ دستگیری و زندانی او؟ اعدام؟ به نظر میرسد فیلمساز هم نمیداند با شخصیت مهم اما ناقصی که خلق کرده چه باید بکند. همین میشود که عاطفهی «کمال» که تا چند روز قبل به دنبال تمام کردن ماجرا با اسلحه خودش بود، بیدار شده و سیما در یک منطقه کاملا امنیتی از موقعیت خارج میشود.
مهدویان از یک منظر سیما را سمپاتیک و متمایز از دیگر اعضای مجاهدین میکند و از طرف دیگر او را شریک جرم اقدامات آنها نشان میدهد. همین سمپاتی باعث میشود که مخاطب نگران حال سیماست و رها کردن او را میپسندند. یعنی همان تصمیمی که کمال و افشین میگیرند. فیلم از یک طرف از صادق فاصله میگیرد و از طرف دیگر برای سیما دلسوزی میکند و در آخر هم نه کنار سیماست و نه کنار صادق. کمال و افشین هم مثل فیلمساز بین سیما و صادق، نمیتوانند دست به انتخاب بزنند.
سکانس پایانی فیلم یک استیصال و درماندگی کامل است. استیصال افشین، استیصال صادق، استیصال کمال و استیصال فیلمساز.